من لی غیرک

سلام خوش آمدید

۱۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

این یه ساعت تغییر ساعت برای من اندازه ی ده ساعت نمود پیدا کرده...

حالا چقد طول بکشه خودمونو وفق بدیم با این ساعت جدید:|

آب و هوای این روزا رو خیلی دوست دارم یه هوای خنک ملیحی هست مخصوصا وقتی صبح زود پا میشی و این هوا رو نفس میکشی...هوووم 

بعد تازه بری بیرون و ببینی عه!شب قبل بارون زده در حدی که شیشه ماشینا رو گلی کرده باشه..ولی خب رفته به استقبال پاییز دیگه..

حس بهتر ترش اینه که ناراحت اول مهر و مدرسه و دانشگاه و فلان هم اتاقی نیستی...

(جمله بالا بیشتر حکم دلداری به خودمو داره شما باور نکنین!)

:)

  • yasna sadat

یه وقتایی از این همه تغییر تو وجودت تعجب میکنی!

با خودت میگی چته بابا 

چی شده؟

الان برای من از همون وقتاست که حس میکنم از زمین تا آسمون با ادم قبل خودم فرق کردم!

بی حوصله تر..عصبی تر و...

خدایا تنهام نذار بین آدمات....

  • yasna sadat

تا حالا صدبار گفتم وقتی من خوابم یا تازه بیدار شدم با من حرف مهم نزنین!!!

مثلا خوابم میان میگن  ما رفتیم فلان جا.منم با یه چشم باز یه چشم بسته  میگم باشه برین:|

اما خب وقتی بیدار شدم قطعا دنبالشون میگردم میگم عه اینا کجا رفتن بیخبر.

یا خدا نکنه  بیدارم کنند و بگن فلان کاررو بکن و من بازم با یه چشم باز و یه چشم بسته بگم باشه..

اما خب بیشتر وقتا یادم نیس چی گفته بودن اصلا...

وقتی هم اومدن میگن مگه نگفتم فلان کار رو بکنo_O

 قسمت دردناکه قضیه وقتیه که بگن از این غذا برات بذاریم یا نه؟؟منم بخاطر اینکه بیدار نشم بگم نه نمیخوام...

دیگه خودتون حدس بزنین چی میشه بعد بیدار شدنم!

قبلنم گفتم اینجا مورد داشتیم صدام زدن برای نماز صبح من بدون وضو و هیچی پتوم رو انداختم رو سرم تا نماز بخونم!

این روزا دارم خیلی سوتی میدم!!!!

بعد نوشت:

ماه محرم هم اومد...

دعا کنیم برای همدیگه:)

  • yasna sadat

بعد از کلی نوشتن و پاک کردن کلی حرف تو اینجا ختم کلام میخوام بگم که

احتیاج به دعا دارم...

 خیلی زیاد..

میشه؟

  • ۱۹ شهریور ۹۷ ، ۱۳:۱۳
  • yasna sadat

فراموش کار تر از کسی که داره پلو عدس می پزه بعد یادش میره عدس رو بریزه رو برنجا کیو داریم؟:|

تازه عدسا هم جلو چشمش باشه:|

  • yasna sadat

سال اخر دانشگاه تو این فکر بودم اوه خدای من ..

اخه من چطوری از این همه ادم دل بکنم و برم چطوری قبول کنم کسایی که چهار سال باهاشون زندگی کردم  کلا دیگه نبینم!

روز آخر چقدر هر کی رو  میدیم بغل میکردم و گریه میکردیم با هم !

هی آخرین بار ها رو برای خودم ثبت میکردم..

جمله های مثل بهت عادت کرده بودم بهت وابسته شده بودم دلم تنگ میشه برات دختر ...

خلاصش که الان بگم چند وقت یه بار هم هیچکس سراغ بقیه رو نمیگیره..

ادمم چند بار سراغشون رو بگیره و ببینه بابا یه طرفس بیخیال میشه!!

کلا اینکه وابستگی بده ،عادت بده....اما وقتی یجوری شد که جدا شد آدم از هر چیزی که بهش عادت کرده ..واقعا تموم شدس..فراموشی را دیری نمیپاید!

دیگه وابستگی به مال و دنیا هم بدتر...

بله....

  • yasna sadat

اولین بار که فهمیدم اصلا وبلاگ چی هست چطوریه اردیبهشت 93 بود..

سال اول دانشگاه بودیم و سرخوش!

با هم اتاقی ها  می رفتیم توی سایت خوابگاه .. اونا وبلاگ داشتن تو بلاگفا و همه جا سر میزدن  ..کمی بعد یک وبلاگ  هم برای من درست کردن اون زمان به اسم من و دوستاااام..

که آدرسشو به همه دوستام داده بودم که سر بزنن.ولی هم کلاسی هام به شدت منو از این کار نفی میکردن...میگفتن آخر عاقبت نداره ها!!:))

بعد  نابودی  بلاگفا..

مردادسال بعدش اینجا ساخته شد اولش خوشم نیومد ازش چون استیکر نداشت!! و بعد یه ماه اومدم سراغش دوباره..

نکته جذاب وبلاگ نویسی برام همین ارتباط داشتن با آدم های مختلف از شهر ها و استان های مختلفن یکی شمال یکی جنوب همینش خیلی جذابه برای منی که اکثر دوستام هم استانیم بودن..و خوندن آدمایی با  شغل ها و رشته ها و فرهنگ های جالب و متنوع...

اینجا یه دفتر خاطرس برام یه دفتر خیلی مهم..

 بر عکس بلاگفا آدرس اینجا رو هیچ کسی نداره و نخواهد داشت...

حورا جان به چالش من به جای تو دعوت کردن منو اما هر چی فکر کردم به این نتیجه نرسیدم که جای کی میتونم باشم!!وقت زیادی هم نداشتم تصمیم گرفتم اون یکی موضوع یعنی چرا وبلاگ رو بنویسم راجبش..

دیگه همین:)

  • ۶ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۲۰
  • yasna sadat

چقد بده این دقیفه نودی بودن!!

یعنی بدونی اگه الان یکم کاراتو نکنی دقیقا از دو روز دیگه قطعا خواهی مرد  ار این حجم کار و سر شلوغی!

اما بازم رو دنده ی  بیخیال ولش کن باشی:/

  • yasna sadat

دیشب رفتیم نمایشگاه..

از اولش این موجود سیاه چشممو گرفت.هی رفتم و اومدم دستمو کشیدم به موهای بامزش*_*

میگفتم میخوام اینو بخرم بعد  همه بهم  میگفتن  یعنی زشت ار این پیدا نکردی که بخری؟؟؟

خلاصش که چشم همه رو دور دیدم رفتم خریدمش:))

الان تو خونه راه میرم میگم واای سیاچی من*_*

مامانم چپ چپ نگاهم میکنه و میگه واقعا بد سلیقه تر از تو نیست نباید باهات رفت خرید:))

بابام گفت حیف پول..

داداشم  با یه  چشم خاک بر سرت با  این سلیقت طوری نگاه میکنه :|

 نگاش کنین چه جیگره

عروسک

  • yasna sadat

میدونین چیه

آدم گاهی وقتا احتیاج داره بقیه ازش تعریف کنند نه این که گوشی باشه  ،نه این که نظر و حرف بقیه براش خیلی مهم باشه نه!!

فقط گاهی خودش و وجودش به یک جایی میرسه که حتی با یه تعریف کوچولو از بقیه داش خوش بشه..

همین دیگه....

احتمالا موقت

  • yasna sadat
من لی غیرک

می شود من بگویم خدایا
تو بگویی جان دل؟!