- ۱۲ نظر
- ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۹
امروز شهرمون نورانی بود
نورانی نورانی اره مهمونی بود یه مهمونی خیلی بزرگ مهمون های دست بسته ای که که اومدن گره از مشکلات خیلیامون با اجازه خدا بازکنند
اما......
اما چرا انقدر این مهمونی زود تموم شد
انگار مهمونامونم دنبال ی چیزی میگشتند.....چی میشد تو اون همه جمعیت چشم تو چشم مادرشون لبخند میزند
غریبی تا به کی..........
عه لباسمو بر عکس پوشیدم فک کردم عاشق شدم!!!!!!!!! هیچی آقا حله
8 *******************************
به سهراب سپهری شیرکاکائو دادن نگاش کرد گفت
*
*
*
ناموسا دیگه شیر را گل نکنیید
*********
من آخرشم نفهمیدم این مردا همشون مثل همن
یا یکی از یکی بد ترن!
$$$$$$
اگر به جای دایناسور ها پشه ها منقرض میشدن زندگی قشنگ تر بود
&&&
وضعیتی شده که هر کی نیکی میکنه
پای لرزش هم میشینه
آره دیگه وبلاگ عزیزم رو(خیلی دوسش داشتم کلی باش خاطره داشتم)بلاگفا زحمت کشید منت بر سر ما نهاد حذفش کرد
دیگه میخواستم طرف وبلاگ این چیزا نرم تا الانم نرفتم اماااا بیخیال حالا که اومدم
اوووومممم مهمترین اتفاقایی که تو این چند ماه افتاد یکی همین امتحانا بود که آخرش تو ماه رمضون بود و تو خوابگاه با وجود سختیاش خییییییییییییلی چسبید
همون سحر بچه ها رو بیدار کردن به زووووووووووووورو این که همه تو اتاق روزه نمیگرفتن .و ما مجبور بودیم تو تاریکی با لامپ بالکن مام که استااااااااااااااااااد سروصدا اتفاقا همه ی اتفاقای خنده دار همون موقع میفتاد و من میگفتم خیلی آبرومندانه شمام پاشید ادا خوابیدن رو در نیارید و فحش دادن های اونا !!! و دم غروب رفتن به سلف برا گرفتن افطار و سحر و بعد بدو بدو رفتن تو یه بلوک دیگه برا دیدم ماه عسل چون بروبچ بلوک استادانه تی وی بلوک خودمون رو خراب کرده بودن تا اونجا درس بخونن و کسی مزاحم درس خوندناشون نشه!همچین انسان هایی اند بعله
دیگه همه امتاحاناشونو داده بودند و رفته بودند خونه به جز من هم کلاسی که هم اتاقیمم بود
تخت های خای اتاق سوت و کور مث خونه ی ارواااااااااح از نوع خبیثه
اینا رو بیخیال بهترین جاش ماله وقتیه که دهه ی اخر ماه رمضون و تو مشهد روزه بگیری و شب های قدر تو حرم امام رضا.......
آخ که چقد به همچین چیزی نیاز داشتم
بعدم رفتیم شمال که سیییییییییییییییییییییییییل اومد اونم چه سیلی خدایی شد زنده موندیم و الا از تو برزخ باید پست میذاشتم همراه با نکیر منکر.
عجبّّّّّّّّّّ