چشما رو باز میکنم و بعد کمی مکث بلند میشم
اطرافو نگاه میکنم..
یکی شبیه خودمو میبینه که راحت و بی دغدغه خوابیده
این همه شباهتش به من بخاطر چیه!!!
بیشتر دو رو برم و نگاه میکنم...
همه مغموم و خسته ن..و حتی گریون!
این منم!
این لحظه س که همه ی کنجکاویم برای اینکه تو چه سنی و چطوری میمیرم برطرف میشه!
ترس همه وجودمو میگیره...
برای از اینجا به بعدش نظری ندارم!
که میگن خانم خوبی بود خدا بیامرزتش یا بگن خوبه رفت راحتمون کرد و خودشم راحت شد!!!
یا حتی تر بگن خیلی جوون بود حیف بود!
ففط خوشحالم مال و منالی ندارم که بقیه بخوان سرش دعوا کنن
یه لب تابه و یه گوشی..که اونم یکم باهاش کار کنن اعصابشون خراب میشه از بس هنگ میکنه و میندازنش تو باغچه:|
و دیگه نمیدونم رفتار نکیر و منکر چطوریه باهام..
اون همه کتابی که درباره زندگی بعد مرگ خوندم راسته یا نه!
جهندمی ام یا...
و اینکه پل صراط چه شکلیه!!اخه به کلی ادم گفتم از پل صراط پرتت میکنم پایین!
اینم یه آینده خیلی شیک و واقعی که مطمئنم کم و زیاد همینطوریه...
هر چه تلاش کردم نتونستم مث بقیه یه عاشقانه ی ارام از زندگی چند سال بعدم بنویسم:))
بالاخره اینم یه روز در آیندس:|
ممنون از دعوت آلاءجان