من لی غیرک

سلام خوش آمدید

آلکسی تایمیا یعنی من..

یعنی کسی که ابراز احساساتش را بلد نیست

یعنی کسی که عاشقانه و با بند بند وجودش  پدر مادر و خانواده و ...را دوست دارد اما نمی‌تواند لب بگشاید و چشم در چشم شخص از احساسش بگوید...

بگوید که عاشق‌شان است بگوید که زندگی بدون آنها برایش معنا ندارد.

به جز زمان بچگی به خاطر ندارم چنین حرفی به آنها زده باشم! حتی یادم نمی‌آید شنیده باشم!

در مقابل مدتی که نبینمشان و دور باشم دلم در اصطلاح برایشان بال بال می‌زند.

کاش ابراز احساس را بلد بودیم  کاش توانایی‌‌اش را داشتیم. کاش درکنار تمام محبت‌های درونی تمام دلواپسی‌ها می‌توانستیم بیانش کنیم

حقا که آدمی با همین دوست داشته شدن‌ها و شنیدنش! زنده‌ست...

  • yasna sadat

می‌دونید!؟

با خودم گفتم تا پست بعدی نخوای یه مطلب قشنگ و حال خوب کن منتشر کنی، نمی‌ذارم پست بذاری...

اما خب قسمت پست‌گذار مغزم رگ‌های درونی‌اش منجمد شده و هیچ گونه پستی ازش در نمیاد:D

 با این حال بسیار  دلتنگ شما شدم و اومدم بگم خوبین خوشین روز و روزگار چطور می‌گذره؟

صحبت کنید یکم^_^

  • yasna sadat

یاد دارم در ایام پیشین که من و دوستی چون دو بادام مغز در پوستی صحبت داشتیم ناگاه اتفاق مغیب افتاد پس از مدتی  که بازآمد عتاب آغاز کرد که  در این مدت قاصدی نفرستادی گفتم دریغ آمدم که دیده قاصد  به جمال تو روشن گردد و من محروم

یار دیرینه مرا گو بزبان توبه مده                 که مرا توبه بشمشیر نخواهد بودن

رشکم آید  که کسی سیر نگه در تو کند     باز گویم نه کس سیر نخواد بودن

                                                                             *****

 

حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو

واندر دلِ آتش درآ، پروانه شو، پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن، هم خانه را ویرانه کن

وآنگه بیا با عاشقان، هم‌خانه شو، هم‌خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وآنگه شراب عشق را، پیمانه شو، پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

گر سوی مستان می‌روی، مستانه شو، مستانه شو

گر چهره بنماید صنم، پُر شو از او چون آینه

ور زلف بگشاید صنم، رو شانه شو، رو شانه شو

یک مدتی ارکان بُدی، یک مدتی حیوان بدی

یک مدتی چون جان شدی، جانانه شو، جانانه شو

                                                                                  *****

 

منم که دیده به دیدار دوست کردم باز

چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز

نیازمند بلا گو رخ از غبار مشوی

که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز

طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق

به قول مفتی عشقش درست نیست نماز

در این مقام مجازی به جز پیاله مگیر

در این سراچه بازیچه غیر عشق مباز

به نیم بوسه دعایی بخر ز اهل دلی

که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز

فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق

نوای بانگ غزلهای حافظ از شیراز

 

 

 

 

 

 

 


فرض را بر این گرفتم که  سه دوست از جنس شاعر کنار هم نشسته‌اند و اشعارشان را من باب دوست تقدیم به یکدیگر کرده و می‌سرایند..از دوستی‌ها از گله‌ها و ...

در این چالش از کتاب‌چین وقتی جمعی ناچیز از کتاب‌هایم رو دور خود جمع کرده بودم فکرم رسید چه شخصیتی بهتر از شاعر و چه گفت و گویی بهتر از شعر

امیدوارم از من پذیرا باشند و انتخاب شعر ها به مذاقتان خوش بیاید..

دعوت شده توسط حوراجان

 و همچنین دعوت می‌کنم از سحر عزیز و اریبهشت جان

  • yasna sadat

قبلا اینجا پرسیده بودم حاضری فرزندی داشته باشی دقیقا مثل خودت در برابر پدر و مادرت؟

خیلی‌ها از جمله خودم جوابشون منفی بود اون روز

اما حرف امروزم خطاب به خانواده‌هاست و تاثیرشون روی زندگی‌مون

 که دوست داشتم چه رفتارهایی ازشون ببینم و ندیدم یا چه چیز هایی می‌خواستم ازشون یاد بگیرم و نگرفتم

اگه جای اون‌ها بودم بهش یاد می‌دادم همیشه مهربون بودن و گذشتن از کارها و رفتار آدم‌ها خوب نیست..

گاهی باید یقه آدمها رو گرفت و حتی زد تو گوششون!

بهش یاد می‌دادم تحت هیچ شرایطی اعتماد به نفسش رو از دست نده

خودش رو همون جوری که هست بپذیره و دوست داشته باشه و بخاطر مشکلاتش از بقیه خجالت نکشه و قایم نشه!مخصوصا توی بچگی سعی در قایم کردن مشکلش نداشته باشه

بهش یاد می‌دادم همیشه مواظب ناراحت نشدن بقیه بودن  مهم نیست..

به ناراحت و اذیت شدن خودت بیشتر بها بده و اینقدر بخاطر بقیه به خودت رنج وارد نکن...

این و هم بگم که خودم در این یتد نگرفتن ها بسیار سهیم هستم..

شما دوست داشتین چه رفتاری رو یاد می‌گرفتین از بچگی و نگرفتین؟

  • yasna sadat
سکوت ،حرف، گفتن، نگفتن، حرف‌های تلنبار شده
من  هیچ وقت آدم حرف زدن نبودم
بیشتر شنیدم تا اینکه بخوام حرف بزنم  یامجلس گرم کنم ، اکثرا شنوده بودم تا گوینده
ناراحت شدم ..رنجیدم ولی حرفی نزدم قورتش دادم ،این همه نگفتن فرستاده شد توی  قلبم مچاله شد خسته شد  
به جای تمام گفتن ‌هام نوشتم از همه چیز..کمک می‌کرد بهم، حالم رو خوب می‌کرد
ولی کم کم قلمم هم خشک شد
نمی‌نوشت برام یا شاید هم خودم  باعث خشک شدنش شدم
شرایط خیلی سخت‌تر شد 
 نمیدونم این صفحه رو باز کردم که چی بگم یا با این حرف‌ها به کجا برسم
ولی کلمه‌ای واسه ادامه دادنش پیدا نمی‌کنم:)
  
  • yasna sadat
من لی غیرک

می شود من بگویم خدایا
تو بگویی جان دل؟!