دیگه گذشت اون زمون که تو حیاط یا رو بوم...!
این خونه تکونی های این سال ها اصلا بهم نمیچسبه اصلا دوستشون ندارم!
دلیل اول دوست نداشتنم اینه که الان یکی از مهره های اصلی هستم برای خونه تکونی :))
بچگیا تو اون خونه ی حیاط دار و باغچه دار کیف میکردم برای خودم روزای آخر سال رو
تنها وظیفم این بود که کار خرابی نکنم که کار بقیه بیشتر نشه همین!:دی
مثلا وقتی میخواستن توی حیاط فرش بشورن ، شلپ شلپ با ذوق پاهامو محکم میزدم رو فرش خیس از آب و تاید و بعد که لیز میشد سرسره بازی میکردم روی فرش:))یا شلنگ اب رو میگرفتم طرف آبجی های گل و اونا هم از شرمندگیم در می اومدن:))
یا وقتی وسایل یه اتاق رو کلا میریختن توی یه اتاق دیگه تک تک وسایل رو برمیداشتم و چک میکردم فضولی میکردم و چند تاییش رو هم می شکستم! که بازم از خجالتم درمیومدن!
نمیدونم چرا انقد ناهار های روزای خونه تکونی بهم میچسبید گرچه یه غذای ساده بود همیشه..یه فضای صمیمی ای بود همه دور هم بوی خوب
به نظرم حتی اون موزاییک های شسته شده ی کف اتاق و آشبزخونه هم بوی خوب میداد...
اما الان نه حیاطی هست نه اون خونه ی دوست داشتنی با اون باغچش نه خواهر ها و برادرم زیاد اینجا هستن که اذیتشون کنم:دی ...و مهم تر از همه روزای بچگیی هستن که تموم شدن..
و مهم تر از همه حوصله خونه تکونی نیس خدایی:|
این یکی از پست های دوست داشتنی من بود که منو برد توی سال های بچگی:)
- ۹۶/۱۲/۰۷
یاد اون روزا بخیر ...