من لی غیرک

سلام خوش آمدید

خونه خوبه خونه

سه شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۵۱ ب.ظ

سلام  علیک

امروزبه مدت یک ماه و یک روز است که من به خانه نرفته ام نقطه سر خط

آقا ما میخواستیم اون هفته بریم خونه که چهار شنبه بعدظهر 4 ساعت کلاس جبرانی گذشتند و غیر این میان ترم هم داشتم 

همه  همه ی هم اتاقیام رفتن خونه من موندم تنهای تنها....هعیییی مظلوم یسنا

ولی بجاش رفتم اتاق دوستای دیگم یا هم اتاقی هاس سال اول..کلییییی خوش گذشت صبح تا ساعت 5 بیدار بودیم فیلم دیدیم کلی از خاطره های سال اول رو  مرور میکردیم و می خندیدیم و بعدش تا ساعت دوازده نیم خوابیدیم صبحونه خوردیم بعد ساعت سه و نیم  چاهار بود انگار ناهار خوردیم:))کلا آخر  هفته این طوری گذشت(یادتون باشه من موندم اینجا تا درس بخونم )البته درسم خوندماااا امتحانم بد ندادم

خوب با استاد صحبت کرده بودم که هفته بعد که جبرانی نمیذاری؟؟؟اونم گفت نعععع گناه دارید خسته میشید زده میشید گفتیم خوبس هفته دیگه میریم خانه یعنی مثل فردا

اما سرکلاس فرررمودند و لطف کردند باز 4 ساعت جبرانی دیگه گذاشت..انقد با خشم نگاش کردم که چشام داشت میپرید بیرون

(اخه چهار واحدی و سخت نمیشه الکی ولش کرد نرفت سر کلاس)

این هفته هم موندگار شدیم:(((((((( هعییییییییییی

حالا اون هفته هیچی هیچی اتوبوس نیست اصلا سایت واسه بلیط گرفتن باز نمیکنه همشون واسه  مسافرا کربلا (اربعین )رفتن مهرااان

آخه من چیکااااار کنم دارم میمیرم اینجااانبینید این پست رو به زبون طنز گذاشتم دارم میترکم ..یکی از استادامون گفت  شما دانش جووویید همهینه که هست ،آخه ......دانشجو شدیم از حیطه انسان بودن و دلتنگ شدن اومدیم بیرون؟؟؟

یکی دیگشون میگه ااااااااااااااااااااااااااااااااااااخخه کی منتظر شماست انقد دوست داری برید(این استاده  فحش خورش ملسه:|||(

آبجیم یه بار گفت بچه آخری لوس من که دانشجو بودم میدونی چند وقت به چند وقت میرفتم تازه نامزدم داشتم:|

آقا منه لوس من ته تغاری اگه اون هته نرم خونه میمیرم تا اون هفته میشه چهل روز:((

مخصوصا که اینقد این روزا اینجا احساس تنهایی میکنم خیلی سخت تر میکنه شرایطو

بچه های خوابگاهی شما چند وقت یبار میرید خونه؟؟؟؟؟؟؟

  • yasna sadat

نظرات (۱۰)

  • معصـومــــــه ▄▄▄✐
  • الهی...این ته تغاری ها چه لوسن خدااا:) چه حالی میکنم میفهمتت ،اصن فقط آخریا آخریارو می فهمن هاااا:)
    پاسخ:
    مچکررررر 
    قربون آدم چیز فهم:)
    الهی......اخی ایشالا زووووووود زووووووووود تموم میشه عوضش چن وقت دیگ راحت میشی
    پاسخ:
    مرررررسی سحر جووونم تموم نمیشه دوسال دیگه مونده:(
    آخییییییییییییی...یسنا جون عزیزم میفهمم چقدر سخته دوری از خونه وخانواده...ولی بالاخره این روزای خوابگاهی بودنم تموم میشه و همش میشه خاطراتی که دوست داری برگرده...
    پاسخ:
    مررررررسی زهرا جوون که این پستو خوندی با وجود  طولانی بودنش وممنون بابت دلداری دادنت:)))))))) اره میدونم یه روز دلم واسه این روزا تنگ میشه اما این روزا دارم میمیرم خدایی 
  • مجـــید ظاهـــری
  • با سلام و خسته نباشی واقعا وبلاگ قشنگی دارین و مطالب بسیار  مفید تون .بازم منتظر نظرات خوبتون هستیم .فدات 🌟🌟🌟🌟🌞
    پاسخ:
    تشکر
    ای وای :(
    چقد بده ... ان شاءالله بیای خونه زود تر :)

    +من خونه منتظرتم دوس جان ;)
    پاسخ:
    مررررررسی عزیزم خونه میبینمت پس!!!!:)))
    دلم سوخت :(
    پاسخ:
    :(
  • آذین &گیتی
  • آخییییییی...
    ناااااااااااازییییی...
    امیدوارم خدا استاداتونو شفا بده زودتر....
    آآآآآآمیییییین.....
    پاسخ:
    خخخخ 

  • دانشجو ،،،
  • سلام خسته نباشید...
    حقیقتش مانیز ترم پیش خوابگاهی بودیم...و امتحاناتمان دقیقا افتاده بود وسط ماه رمضان...ب معنای واقعی کلمه دیوانه بودیم....یک زامبی واقعی....روزهابازبان روزه درس می خواندیم...نمی فهمیدیم...هرصفحه را شش هفت بار میخاندیم...چشم هامان میسوخت و...شب ها اگر فردایش امتحان داشتیم اصلا نمیخابیدیم و اگرنداشتیم فقط دوساعت خاب درانتظارمان بود....اتفاقا یک بار نصفه شب بسی گرسنه مان بود و تغذیه مغذیه نیز صفر...دلمان را صابون زدیم ک دوسه ساعت دیگر سحری میرسد ولی همان شب خابمان برد و روزه بی سحری و...ان روز دور از جان شما از عصبانیت ب اطرافیان حتی بسیار پریدیم....خخخخخخ.....
    انقدر وضعیت وحشتناک بود ک حالا از هرچه ماه رمضان و سحری و افطاری و ماه عسل و....متنفرم...
    مثلا قرار بود دلداری بدهیم ها....خخخخخ
    ببخشید اگر زیاد شد...ما هرجا ک سفره دل باز کنیم اینطور مییشود...عرض پوزش... راستی گفته بودید وبلاگ قبلی مارا دیده اید؟؟؟واقعا؟؟کی؟؟؟؟
    پاسخ:
    :)
  • دانشجو ،،،
  • سلام خسته نباشید...
    حقیقتش مانیز ترم پیش خوابگاهی بودیم...و امتحاناتمان دقیقا افتاده بود وسط ماه رمضان...ب معنای واقعی کلمه دیوانه بودیم....یک زامبی واقعی....روزهابازبان روزه درس می خواندیم...نمی فهمیدیم...هرصفحه را شش هفت بار میخاندیم...چشم هامان میسوخت و...شب ها اگر فردایش امتحان داشتیم اصلا نمیخابیدیم و اگرنداشتیم فقط دوساعت خاب درانتظارمان بود....اتفاقا یک بار نصفه شب بسی گرسنه مان بود و تغذیه مغذیه نیز صفر...دلمان را صابون زدیم ک دوسه ساعت دیگر سحری میرسد ولی همان شب خابمان برد و روزه بی سحری و...ان روز دور از جان شما از عصبانیت ب اطرافیان حتی بسیار پریدیم....خخخخخخ.....
    انقدر وضعیت وحشتناک بود ک حالا از هرچه ماه رمضان و سحری و افطاری و ماه عسل و....متنفرم...
    مثلا قرار بود دلداری بدهیم ها....خخخخخ
    ببخشید اگر زیاد شد...ما هرجا ک سفره دل باز کنیم اینطور مییشود...عرض پوزش... راستی گفته بودید وبلاگ قبلی مارا دیده اید؟؟؟واقعا؟؟کی؟؟؟؟
    پاسخ:
    ممنون 
    وااااای ماه رمضون تو خابگاه و امتحانا دقیقا پست اولی من  همینه!!!
    نه بابا اتفاقا جالب گفتید :))))
    نمیدونم اخه تو بلاگفا هم زیاد بود دانشجو تربیت معلم....
    سلام..
    خواهرتون برای اینکه شما صبرتون بیشتر شه اینو گفتن..
    ان شاء الله میری زودتر..
    این دلتنگ بودنها طبیعیه و خوبه.
    فکر نکن چیز بدیه.

    پاسخ:
     بله درسته
    ممنون از حضورتون

    ارسال نظر

    تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
    من لی غیرک

    می شود من بگویم خدایا
    تو بگویی جان دل؟!