زمان بچگی وقتی بزرگتر های فامیل رو نگاه میکردم،با خودم میگفتم مگه میشه یه خواهرو برادر از هم ناراحت باشن، با هم قهر باشن..کاری به هم نداشته باشن و هر کس دچار زندگی خودش باشه فقط
از همون وقت دعا میکردم وقتی بزرگ شدم همچین اتفاقی برای من نیفته..تصور همچین چیزی از خانواده برای من دور از تصور بود و هست.
اما وقتی آدم بزرگ میشه، وقتی هرکس تو خانواده میره توی یه زندگی جدا و دغدغه های خودش ..انتظار اون همدلی قبلی هم با خودش میاره پایین تر.
هر کس جدا واسه خودش مشغول خودش و گرفتاری زندگیشه .. حتی اگه گرفتاری بقیه رو هم ببینه و ناراحنش باشه نمیتونه کمکش کنه مخصوصا اگ مالی باشه..
دوست دارم تک تک دغدغه و دلواپسی هاشون رو بگیرم بندازم دور..
از اینکه میبینم همه پیش همیم اما انگار نیستیم غصم میشه..
نتونستم با این پست اون چیزی رو که مد نظرم بود بگم و منظورمو برسونم:/
بیخیال
شما حالتون چطوره خوبین؟:)
- ۱۲ نظر
- ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۲۰