عاااااااااخی
زشت رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن:))
خخخخ
خستههههههههه
- ۲۹ نظر
- ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۵۲
عاااااااااخی
زشت رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن:))
خخخخ
خستههههههههه
چند روز پیش با یکی از دوستان میخواستیم بریم پزشک و و از این برنامه ها واسه دوستم...
(اینقد بدم میاد وسط پست گذاشتن شارژ لب تاب تموم شه:/)
داشتم میگفتم آخر سر به این نتیجه رسیدم که خدایا هیچ بنی بشری رو تو شهر غریب بیمار نگردااااان
اصلا میفهمند دانشجوییم و غریب بدتر میخان سرت کلاه بذارند و تلکت کنند..
فک میکنند بچه ایم...والا ما از پشت کوه نیمدیم که!
با مهمان خود مهربان باشیم:)
××××××
یه موضوع دیگه آخه این چه وضع بیمه است یعنی واقعااااااا
تو این جامعه یکی بیمار شد یه راست باید بره بمیره تا قبل از اینکه از شدت ناراحتی و بی پولی واسه درمان و هزینه های گزاف درمان بمیره:(
خوشم میاد پشت بعضی دفترچه ها نوشته ما میخاهییم اگر شخصی بیمار شد فقط به فکر بهبودش باشه و به چیز دیگه هم فکر نکنه!!!
*******
هه از همه چیز گفتم الا اون که می خواستم بگم...
این عنوان پستم خودش معضلیه هاااا
خب حالا از کجا شروع کنم!!
اون سال ها هر وقت زمستون شروع میشد ذوق و شوق اینو داشتم که کی چهاردهم بهمن میشه و تولدممم
یعنی از روز اول دی شروع میکردم به اینو اون که چند روز دیگه تولدمه خخ
بنده خدا ها میگفتن باشه بابا فهمیدیم خخخ مال دوران بچگی بود دیگه
اما الان کاملا بر عکس اصلا دوست ندارم این روز برسه اما میزسه:|
دوست دارم بشه سیزده بهمن بعد پونزدهم
خب نمیخام امروز حرف بد بزنم
امروز از صبح که پاشدم کلی پیام تبریک جواب دادم:)))))
دیشبم تو گروه دوستای دبیرستان تو واتس دوست عزیزم یادش بود و تو گروه تولد گرفتییمم
یکی از دوستای دبیرستانم همچنین دوست دانشگاهمم هست با هم اینجا قبول شدیم وقتی دید اونا تو گروه تبریگ گفتم کلی بهشون چیز گفت که میخواستم ساعت00:00 که شد خودم اولین نفر تبریک بگم خخ
بچه های اینجا دارن با هم پچ پچ میکندد تا من حواسم نیست حس ششمم میگه یه خبرااایه الان که کلاسند خبری نیست معمولا مراسم هممون شباست که همه خوابگاه باشند حالا بعد میگم چی شد!!!!
سال اولم میخواستند سوپرایز کنند یا اونا خیلی ضایع بازی در آوردن یا من خیلی تیز بودم که بازم فهمیدم خخخ
آهان راستی!!!!!!!!! در جریانید که بهمنی ها چقد مااااااااااااااهن؟؟؟؟؟
پست قبلی درباره خاله ی خودم بود این پست درباره ی من خاله است(لبخند دندان نما)خخ
علی جان ده سال و سه روز از من کوچیک تره
خوب من چون بچه آخرم زود خاله شدم چه حس خوبی بود چه چقد ذوق میکردم عااخی
خوب ده سالشه و چند روز دیگه میره تو یازده سالگی و با این وجود بسیااااار غیرتی
بچه پررو واسه منم غیرتی بازی درمیاره!!!
اون روز تو سایت دانشگاه بودم تو صفحه اساتید اونم اومد پیشم
علی:خاله جون
من:ها یعنی بله؟
علی مگه تو دختر نیستی
من:نه عزیزم من دایی جانت هستم بگو چیکار داری بچه
علی:خب اگه تو دختری خجالت نمیکشی استاداتون مردن!!!!!!!!!!!!!!!!!
من در حالی که چشام اندازه نعلبکی هست:مگه تو پسر نیستی؟پس چرا خانوم معلم داری تو خجالت نمیکشیییییییییی!!!!!
بچه موند چی بگه
اونوقت کلاس سوم بود
دوست داشتم گوششو بکشم بهش بگم بچه نیم وجبی آخه به توووووووچه
از یه طرف دوست داشتم ماچش کنم کوچولویه غیرتیه خودمو
این سری که اومدم خونه اون طوری که خانواده میگن خیلی لاغر شدم و اینا!!
همه هم میگفتن مام هیچی نمیگفتیم...
خوب عادی بود با این اتفاقایی که افتاد
تا این که خاله جان اومده خونمون میگه :
نگاش کن دختره رو شده عین ملخ
به من مییییییگه شدی شبیه مللللللللخ:|
یعنی من این همه محبت رو چطوری هضم کنم آخههههه
کلا زد پکوندمون خخخ
یعنی هیچ چیز دیگه ای نبود ما رو بهش تشبیه کنه!!!
خالمم بر عکس خودم با محبته:)))
من در آن لحظه!!
هوووووووووووووووووووووووووووراااااااااااا
هورا هورا هورا هورا(با ریتم و آهنگ بخوانید)
پاس شدممممممممممممم
این درسایی که گفتم انداختن رو چند روز بعدش نمرشو بهم دادند ولی اینجا نگفتم:)
میخواستم بقیه نمره هام بیاد
که اومد ...
پرونده سیاه نمره هام پاااااااک شد
بماند که چند نمره معدلم افت کرده
آخ حداقل از یه نظر خیالم راحت شد
میگم این شکلاتی که قول داده بودم چطوری بهتون بدم:)))
من یه کار کردم به دوستام گفتم 4واحدیه پاسم کنه یه چیز خوش مزه مهمون من
الان همشون پیتزا میخوان:|
ورشکست شدم رفت خخ
خدایا شکرت...
بفرمااااااااااااااایید