- ۳۱ نظر
- ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۲۲:۲۷
خب حالا از کجا شروع کنم!!
اون سال ها هر وقت زمستون شروع میشد ذوق و شوق اینو داشتم که کی چهاردهم بهمن میشه و تولدممم
یعنی از روز اول دی شروع میکردم به اینو اون که چند روز دیگه تولدمه خخ
بنده خدا ها میگفتن باشه بابا فهمیدیم خخخ مال دوران بچگی بود دیگه
اما الان کاملا بر عکس اصلا دوست ندارم این روز برسه اما میزسه:|
دوست دارم بشه سیزده بهمن بعد پونزدهم
خب نمیخام امروز حرف بد بزنم
امروز از صبح که پاشدم کلی پیام تبریک جواب دادم:)))))
دیشبم تو گروه دوستای دبیرستان تو واتس دوست عزیزم یادش بود و تو گروه تولد گرفتییمم
یکی از دوستای دبیرستانم همچنین دوست دانشگاهمم هست با هم اینجا قبول شدیم وقتی دید اونا تو گروه تبریگ گفتم کلی بهشون چیز گفت که میخواستم ساعت00:00 که شد خودم اولین نفر تبریک بگم خخ
بچه های اینجا دارن با هم پچ پچ میکندد تا من حواسم نیست حس ششمم میگه یه خبرااایه الان که کلاسند خبری نیست معمولا مراسم هممون شباست که همه خوابگاه باشند حالا بعد میگم چی شد!!!!
سال اولم میخواستند سوپرایز کنند یا اونا خیلی ضایع بازی در آوردن یا من خیلی تیز بودم که بازم فهمیدم خخخ
آهان راستی!!!!!!!!! در جریانید که بهمنی ها چقد مااااااااااااااهن؟؟؟؟؟
پست قبلی درباره خاله ی خودم بود این پست درباره ی من خاله است(لبخند دندان نما)خخ
علی جان ده سال و سه روز از من کوچیک تره
خوب من چون بچه آخرم زود خاله شدم چه حس خوبی بود چه چقد ذوق میکردم عااخی
خوب ده سالشه و چند روز دیگه میره تو یازده سالگی و با این وجود بسیااااار غیرتی
بچه پررو واسه منم غیرتی بازی درمیاره!!!
اون روز تو سایت دانشگاه بودم تو صفحه اساتید اونم اومد پیشم
علی:خاله جون
من:ها یعنی بله؟
علی مگه تو دختر نیستی
من:نه عزیزم من دایی جانت هستم بگو چیکار داری بچه
علی:خب اگه تو دختری خجالت نمیکشی استاداتون مردن!!!!!!!!!!!!!!!!!
من در حالی که چشام اندازه نعلبکی هست:مگه تو پسر نیستی؟پس چرا خانوم معلم داری تو خجالت نمیکشیییییییییی!!!!!
بچه موند چی بگه
اونوقت کلاس سوم بود
دوست داشتم گوششو بکشم بهش بگم بچه نیم وجبی آخه به توووووووچه
از یه طرف دوست داشتم ماچش کنم کوچولویه غیرتیه خودمو
این سری که اومدم خونه اون طوری که خانواده میگن خیلی لاغر شدم و اینا!!
همه هم میگفتن مام هیچی نمیگفتیم...
خوب عادی بود با این اتفاقایی که افتاد
تا این که خاله جان اومده خونمون میگه :
نگاش کن دختره رو شده عین ملخ
به من مییییییگه شدی شبیه مللللللللخ:|
یعنی من این همه محبت رو چطوری هضم کنم آخههههه
کلا زد پکوندمون خخخ
یعنی هیچ چیز دیگه ای نبود ما رو بهش تشبیه کنه!!!
خالمم بر عکس خودم با محبته:)))
من در آن لحظه!!
هوووووووووووووووووووووووووووراااااااااااا
هورا هورا هورا هورا(با ریتم و آهنگ بخوانید)
پاس شدممممممممممممم
این درسایی که گفتم انداختن رو چند روز بعدش نمرشو بهم دادند ولی اینجا نگفتم:)
میخواستم بقیه نمره هام بیاد
که اومد ...
پرونده سیاه نمره هام پاااااااک شد
بماند که چند نمره معدلم افت کرده
آخ حداقل از یه نظر خیالم راحت شد
میگم این شکلاتی که قول داده بودم چطوری بهتون بدم:)))
من یه کار کردم به دوستام گفتم 4واحدیه پاسم کنه یه چیز خوش مزه مهمون من
الان همشون پیتزا میخوان:|
ورشکست شدم رفت خخ
خدایا شکرت...
بفرمااااااااااااااایید
گاهی وقتا واقعا به خودم و وبلاگم شک میکم!!!
از دیشب تا حالا حدود 100 بازدید کننده داشته وبم همش از امریکا و لندن و فلان
فلسطین اشغالی هم بود تازه!!!!
حتی یه نفرم از ایران نبود خخخ
چند وقت پیش دیدم یکی قسمت درباره ی من وبم رو کپی کرده :|
یکی هم کادر گوشه وبلاگ رو!!!!!!!
بابا بیخیااااااااااااااااال
دیگه کم کم میترسم بیان ترورم کنند والا:/
والا من یه دانشجوی ژتون خور بیش نیستم خخخ
این کارو نکنید به این میگم بیاد بخورتتونا!!!!
خوددانی :/
فک کنید رفتی بیمارستاان موقع پول دادن پیشخدمت بگه:نوشابه شما رو اون اقا حساب کردن
*
*
تامین اجتماعی هم دقیقا همینجوری هزینه بیمارستانو میده:)))
*********
یه نادون یه کتاب مینویسه
*
*
صد تا عاقل نمیتونن پاسش کننند :/
*********
دیشب بیخابی زد به سرم
*
*
منم زدم تو سرش
بیشعور
رومن دست بلند میکنه:/
^^^^^^^^
قانون پایستگی واحد:
واحد ها نه از بین میروند و نه پاس میشوند
*
بلکه از ترمی به ترم دیگر منتقل میشوند
××××
آرزو های من خیلی بی حیان هیچ کدوم جامه عمل نمیپوشن
بی ادباااا
کلی از این عکسه خاطره دارم:)
به اطمینان میتونم بگم امروز از بدترین روز ای زندگیم بود..هنوز از
شوک خبر عمومی در نیومده بودم رفته بودیم با بچه ها دیگه پیش
استاد ه بگیم چه وضعه تصحیح کردنه!! اما
نبودش از روزی که ج امتحانا رو زده نیس.هه
بعدش رفتم پیش استادی که امتحانش بعد از شنیدن خبر بد بود
تحت تاثیر خبر و بدشانسی خودم که ترجمه جاهایی رو داده بود که
فکرشم نمیکردم بیاره چون میان ترم اورده بود و قرار بود فوقش ۴تا بیت شرح بخاد از اون قسمت
بسیار بد دادم. اونم دیدانقد استرس دارم و داغونم گفت بذار برگتو جلو خودت امضا کنم
خیالت راحت شه دختر..بعد که یه نگا برگمو دید گفت خوب نیس برگت:(((
اومدم اتاق با گوشی رفتم ببینم از نمره چه خبر دیدم...
خدای من دیدم چهار واحدیمو اونم افتادم شوکه شدم شکه باورم نمیشد تا چند دقیقه گوشی
دستم بود و نمره نگاه میکردم...
بچه ها چه غلطی بکنم...مردم از گریه دیگه نمیتونم بقیه امتحانارو بخونم...
من چم شده؟؟؟؟بخدا کم نذاشتم تو خوندن خدا
خودشم میدونه.یادش بخیر یه روز الف کلاس بودم:(((
هعععی
یه چیز میگم قول بدین بهم نخندید...
بچه ها من افتادم من یسنا با این همه ادعا نه تو سابقه مدرسه نه
این دوسال و نیم دانشجوییت سابقه افتادن
نداشتم الان درس اندیشه رو افتادم هعیییییییی
هم تو فرجه ها خونده بودمش هم شب امتحان
کلی بیداری کشیدم اخه امتحانش وقت
نداشت.امتحانو بد دادم ولی استاده گفت تا پنج
به بعدو پاس میکنم.تا الان که هیچ اقدامی
نکرده.اکثر دوستامم افتادن
.امتحان امروزم ....حیف که اینقد خودمو خسته
کردم حیف انرژی که گذاشتم خجالت میکشم
خونوادم که زنگ زدن بشون بگم
..اگه همشو پاس کنم و تموم شن این امتحانا کل بیان رو شکلات میدم:/
استاد..........
هی میخام معدب باشم کی عمومیو میندازه اخه