خودتونو بذارین جای پدر مادرتون
حاظر بودین یه بچه مثل خودتون داشتین؟!!!
تا حالا بهش فکر کردید!
- ۲۴ نظر
- ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۳۹
خودتونو بذارین جای پدر مادرتون
حاظر بودین یه بچه مثل خودتون داشتین؟!!!
تا حالا بهش فکر کردید!
سلام دهه کرامت رو بهتون تبریک میگم ...
میلاد دو تا خواهر برادر .....
****
بله فردام که روز دختررره تبررررررریک
نمیدونم چرا تو همه ی این پیام تبریکا تو اکثر پستا
دختر بودن رو ب این چیزا میدونن
مثلا
عشق پاستیلاااا(من عشق پاستیل نیستم چند تاشو که آدم میخوره میمونه سر دلش والا.....)0
عشق لاکااااا:عاشق لاک های رنگارنگم نیستم یعنی نمیشه پاشم چون حساسیت دارم://
تخصص در زدن جیغ های بنفش خخخخ:تو خونه که نمیشه ولی خوابگاه پایشم شدید اگه سرپرستی نیان جمعمون کنند البته :////
عقش لواشکااا:اینم کمی تا قسسسسسسسسمتی (به جز لواشک های عزیز دل نیاسر)
عاشق رنگ صوررررتی!!!!!!!!!!!!!:از ما سنی گذشته خخ از اولم زیاد صورتی دوس نداشتم!!
و غیره..........
اینا رو که قبلنا میخوندم غصم میشد خخ میگفتم چرا من هیچکدوم نیستم!!!
خخ
ما نیز فقط عشق عروسک هستییییییییییییم!!
دختر بودن به هیچ کدوم اینا نیست هیچ کدوم....
خواهراااااااااااااااااااای گلم روزدون مبااااااااااااارک
پی نوشت:سیستم وب جدید شده از من دیگه نمیشه عکس گذاشت:/
هیچ وقت اینقدر ملموس درکش نکرده باودم تا این که با چشم خودم دارم میبینم
مشکل کمبود آب رو میگم....
این خشکسالی و کمبود آب که باعث شده چند ساله زاینده رود عزیزم خشک باشه و واسه دلخوشی مردم چند روز فقط چند روز جاری باشه در سال
من اگه از اون طرفا رد شم نگا نمیکنم به جای خالیش ک واقعا دردناکه....
ااز این که چند وقته میگذره ولی الان که کم کم داریم به جیره بندی آب نزدیک میشیم میدونم بعضی استان ها این اتفاق افتاده...
حتما باید ما صبح ها و عصر ها آب نداشته باشیم یا اینقدرررر کم باشه که به هیچ کار نرسیم که بفهمیم چه سرمون داره میاد...
که قدرشو بدونیم......
که اینقدر الکی هدرش ندیم....
بعضی وقتا همچین تلنگری خوبه
من واقعا متنبه شدم!!!
:(((
یه رسمی هست شخصیت شناسی بر اساس همه چیز
مثلا ماه تولد .....متولدین فروردین ماه این مدلی اند اردیبهشت فلانند......:/
تازه جالبه به سه دهه تقسیم میکندد هر ماه رو دوباره شخصیت شناسی جدید!
(جالبیش اینه همه ماه تولدشون رو یه جوری دوست دارن انگار خودشون انتخاب کردن خخ)
ما خودمون به شخصه چند تا بهمنی خونمون هست کلاااا با هم متفاوتیم هر کدوم ی شکل رفتاری
مثل سیبی که به چند قسمت خیلی نامساوی تقسیم شده!!!
حالا وقتی این متن ها رو میخونی میگی خدایا توبه من کی اینطوری بودم...!!!
یه نوع دیگش شخصیت شناسی بر اساس سال تولده ...مثل امسال که سال میمنون هست:دی
متولد سال سگ ..میمون بز و .........(سال تولد خود را اعلام نموده تا حیوان سال تولدتان را عرض نمویم:))
شخصیت شناسی بر اساس شکل پا شکل دست مو واااای خدا
اینا رو چطوری سر هم میکنن تحویل ملت میدن آخه!!!اصلا پایه و اساسی داره عایا!
این چند روز از یه طرف نت درست حسابی نبود حتی در حدی ک برم سایت دانشگاه!!!!
از یه طرفم سرمون شلوغ بو دیگه:))
تا باشه از این سر شلوغی ها
یا مهمون داشتیم یا مهمونی بودیم
یه مدت اینطوریه بعد یهو میبینی تا چند وقت چشمت به ادمی زاد نمیفته حوصلت پوووووووووک میترکه
آخرین اخبار این که مزین به شنیدن کلمه ی (عم )توسط نینی داداش گشتم
تو چشام نگاه کرد گفت عم ذوووووق خخ(آدم اگه واسه این چیزیای کوچیک شاد نشه پس چیکار کنه!)
راهم افتاد بالاخره نمیدونم ب کی رفته انقد شیطونه:))
اگه زن داداش گرام بود اینجا میگفت به عمش:دی
خخ منم میگفتم من به این آرومی والا!!:)
تابستون داره الکی میگذره هیچ کار خاصی و موثری هم ننمودیم!
بی معرفتم شدم قرار بود اولین روزا که اومدم خونه از دانشگاه به دوست قدیمی خبر بدم یا اون بیاد یا من برم....
اما اصلا نشد...
لازمه یکم تنبیه بشه!!!
ما رو فراموش نکنه والا...
یه مدتی هم هست مد شده نویسنده ی وبلاگ ها میان مینویسن
نویسنده ی این وبلاگ فوت شد:/
تصادف کرد فلان شد بههمان شد بعد فوت شد
آخه یعنیییی چی این کار خب که چچچچچچی!!
یعنی خیلی حس خوبیه خودت بیای بنویسی من مردم!!
بعد یه نفر دیگه هم اینقد بیکار هست که فردای اون روزی که دوست وبلاگیمون مرد خودشو موظف بدونه بیاد اینجا اطلاع بده!!
بعد یوزر و رمزم بدونه!!!
بابا بیخیااال
به هر حال تو این فضای مجازی هم ادم از مشکلی که برا دوستاش پیش میاد ناراحت میشه چه برسه به این حرف!
عنوان بهتری پیدا نکردم:)
شاید خیلی هاتون معضلی داشته باشین در این روز ها به عنوان معضل کولر:/
هم اکنون که این پست را میگذارم هم چون نیمرویی زیر شعله ی زیاد دارم میپزم اما نیز اجازه روشن کردن کولر ندارم!!!!
اگر روشن شود به وسیله ی بنده نهایت نهایتش یه ربع بعدش توسط والدین محترم خاموش میگردد بیشش تر تر توسط مادرم...
زیرا نسبت به باد کولر حساس میباشند و سرمایی هستند
نا گفته نماند من نیز قبل از ورود به دانشگاه هم چون انان بسیار سرمایی بوده اما بعد از تحصیل در یک مگان خیییییلی گرم ب شدت گرمایی شده ام
حالا یه پنکه دستی میدن دستم مین اینو روشن کن ...با اون صداش صدا هله کوپتر میده خب!!!
حاضرم گرما تحمل کنم یه هله کوپتر بالا سرم همش پرواز نکنه :/
یادمه هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم ماه رمضون بود تقریبا عصر خالم و دختر خالم اومده بودن خونمون...
دختر خالم از من بزرگتر بود و روزه بود....
هیچی ما رفتیم مثلا با هم بازی....اون جا یکم قارا (نمیدونم شما چی میگین بهش همون ترشک)داشتیم
در آن لحظه شیطان در جلد من فرو رفت و شروع کردم به خوردن اون و کلی به به و راه انداختم و گفتم چقدرررر خوش مزه س بهههه
مریم بیا تو هم بخووور خیلی خوشمزس مگه قارا دوس نداری
اونم میگفت نمیشه که روزم بخورم مامانم دعوام میکنه
منم گفتم نههههه بخور قول میدم بهش نگم بخووور کسی نمیبینههه
و این گونه بود که اغفال شد و نزدیک های غروب روزشو با قارا شکست:))))
خخخخ یادش بخیر یه بار یکی از دوستای خودم بعد ها میخواست منو اغفال کنه مدرسه روزه بودم پفک بخورم ولی گولشو نخوردم:))
چقد توانمند بودم خودم ....
الان دختر خالم میگه گناهش پای تو و هر وقت یاد اوریش میکنیم بهم کلی مورد اصابت فحش هاش قرار میگیرم
منم بهش میگم من فقط پیشنهاد دادم تصمیم گیری با خودت بود:دی
خداییش خودم خسته شدم از این فضای گرفته ک حتی به وبم هم سرایت کرده نمیشه که نشست دست رو دست گذاشت
اوف
این فضا غیر قابل تحمله
سعی میکنم بشم همونی که بودم:)
نه اخه اونم همچین خوب نبود والا:/
خب الان از چی بگویم
هااااااان از اون شب ترسناااااک هووووف شبی که نزدک بود خداییش سکته بزنم جماعتی راحت شند اما نشد دیگه
همه ی وسایل اتاق شد حدود 5 بسته بزرگ و فوق سنگین به زور تنهایی از پله ها اوردموشون پایین حدود دو نصف شب بود که چرخ آورم تا باهاش ببرمشون محلی که وسیله ها رو نگه میدارن
جونم براتون بگه اون با قصه هایی و چیز هایی که از اون طرف محوطه شنیده بودم و دیده بودممم..اولش کمی ترسیدم اما گفتم چه میششششه کرد
هیچی فقط دو تا از بسته ها جا شد روی چرخ رفتم و رفتم تا به ان مکان خوفناک رسیدم تارررریک هیچکس نبود!!جز سه تا گربه ی سیاه با چشمانی درخشنده :///
اگر در حالت عادی بودی نگاشونم نمیکردم چ برسه به اینکه بترسیم که میگن گربه سیاه در واقع چیزه.....نمیگم اسمشو...
یه دیوونه به خودم گفتم و رفتم جلو تر تا رسیدم یکی از بسته ها رو برداشتم رفتم داخل پر وسیله تاااریک وااااای سالن به اون بزرگی یادم افتاد یک نفر اینجا بغل گوشمون خودکشی کرد!!!یه لحظه خوف تنها بودن تو اون مکان بزرگ و تاریک همه ی وجودمو کرفت
به زور اون یکی بسته هم گذاشتم الفرررررار
اومدم تواتاق درو بستم و گرررریه مث چی ترسیده بودم...
میخواستم زنگ بزنم خونه که دیدم دو نصف شبه با این که شب قدر بود و بیدار بودن اما نگران میشدن
اولا بگم لوس و ترسو خودتونید (ببخشیدا):))بعد که بچه ها فهمیدن من تنها اون ساعت رفتم اونجا کلی دعوام کردن و گفتم ما چند نفری رفتیم داشتیم میمردیم از ترس اونوخ تو تنهاای پاشدی رفتی؟ حقته
الان که یادم میاد فقط میخندم که چقد الکی الکی ترسیده بودم...
اسکل بودیما خخ
این عکسم واسه جو دادن به داستان والا یه درصدم مث این نیست:)))