- ۲ نظر
- ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۵۱
سلام دوستان
چهار مین روز بهاریتون مبارک
سال خوب و پر امید و پر نشاطی پیش رو داشته باشید
بعد آغاز ماه رجبتون که شبکه اصفهانم الان داره میگه هم مبارک:)) ماه رمضون هم که قدم قدم داره میاد هم مبارک ... نزدیک شدن به پایان سیزده به در و تعطیلات و آغاز کارتون و تحصیلتون مبارک:))
تا حالا این همه تبریک یه جا شنیده بودید؟؟:دی
دیگه وظیفه بود قابلی نداشت!(دیدم دارم بلیط برگشت میگیرم ..گفتم خوشحالی پایان تعطیلاتو و اغاز تحصیل وکار رو به تنهایی استفاده نکنم :دی خخ
هر آنچه هم در دلتون به من نسبت دادید همسایتونه:)
عجیبه که امسال برترین وبلاگ های 95 رو مشخص نکردند هنوز..
راهنمایی تباریک جمع تبریک
سلااام
میلاد حضرت زهرا و روز مادر رو رو تبریک میگم بهتوون :))
بیشتر تر از همه این روز رو میخوام به مادرای عزیزی که چشم انتظار یه تبریک در خانه سالمندان هستن تبریک بگم..
نمیدونم چه دعایی باید براشون کرد...
حتما باز هم دعای اون ها سلامتی و خوشبختی فرزندانشونه....
انتظار سخته ...
انتظار کشیدن یه مادر واسه محبت دیدن از کسی که سال ها با تمام وجود با محبت بزرگش کرده
خداجون مواظب همه ی مادرا به خصوص از نوع چشم انتظارشون باش:)
یکی از دوستام اسمش فریبا هست.
صداش میزنم فررری بااا (با ریتم اهنگ)
میگه: بله
دوباره میگم آی فررررررررریبا
و اون اهنگ معروف را براش میخونم:))
در طول روز چند بار همین طوری صداش میزنم تا دیگه جوابمو نده^ـ^و به جاش از تنبیه بدنی استفاده کنه:|
یه بارم کارمو تلافی کرد و اسم منو اونطور صدا زد واقعا درک کردم چه اعصاب خورد کنه!!
ولی من همچنان دست از مجاهدت بر میدارم:)
حالا اون یکی دوستم که بختیاری هست میگه خواننده نمیگه فریبا میگه فری ماه که به معنیه فلان هست!!
ولی من برای مردم ازاری هم که شده همون فریبا میشنوم و میگم^ـ^
چیکار کنیم وقتی رسیدیم به عکس زیر در حالی که هیچ کار نکردیم هیچ کاااار...
اصلنم اونجایی که میخایم نرسیده باشیم...
ما باشیم و یه ساعت نامرد که وقت گذر زمان و بهت نشون میده و یه وقتی هم.... توقفش و تمام....ایییست
خدایا نمیشه یکم این دنیات مهربون تر باشه؟؟
چیزی نمیشه ها!
میخواین درباره عکس زیر یه جمله قشنگ که به ذهنتون میرسه بگید فک میکنم تو این عکس کلی حرف هست..
کلی حرف نگفته..
مردم خواب میبینند منم خواب میبینم:/
دیشب خواب دیدم با این سن الانم تو مدرسه ابتدایی دانش آموز بودم!بعد امتحان داشتیم و من نمیدونستم چه امتحانی ؛اونوقت با نت میخواستم برم تو پرتال دانشجویی توجه کنید پرتال دانش جویی ببینم امتحانم چیه تو دبستان :)))
آخرشم نفهمیدم..و از امتحان جا موندم
کمی بعد خواب میبینم مامان بزرگ خدابیامرزم که خیلی ساله فوت شده تو بهشت بود.. بعد به علت این که لاک زده از بهش رانده شده!!!!!!
به جای میوه ممنوعه لاک ممنوعه بوده:))
خدایا توبه
اسکار مسخره ترین خواب سال تعلق میگیره به من!
داشتم پستای قدیم وبلاگم رو میخوندم با نظراتش:))
ریاااا نباشه چقد خوب مینوشتم واقعا به به:)) خخ اصلا چقد اتفاق می افتاد اون زمان منم همش میمدم اینجا میگفتم:|
چرا حالا هیچ اتفاق خاصی نمیفته تا بگم مث قبل!چرا حس,نوشتن طنزم رفته؟
چرا جک و لطیفه نمیذارم دیگه؟!
چرا پستام زشت شدن!
قدیمی های وبم در جریانند:)
و در اخر چرا باید انشاء بنویسم:|
انقد ننوشتم که کلا یادم رفته چطوری مینویسند...
میام همش چند خط مینویسم بعد میبینم حرفی ندارم میبندم میرم!
اخه از بس از خوابگاه و دانشگاه گفتم خسته شدم خودم و احساس میکنم برای شما هم کسل کننده شده!
ولی همین قستی از زندگیمه دیگه چه کنم!
خوب کلا همه ی دوستام چون رشتشون با من متفاوت بود هفت ترمه میتونستند تموم کنند درس رو و رفتند..من مانده ام تنهای تنهاااااااااا با همکلاسی های عزیزززززم:/
با یه نفر از هم کلاسی هام که از همه دوست تر و راحت تریم و مدل خودمه هم اناقی شدم و بقیه جدید هستن!!بعد این همه روز تنها حرفمون با اون جدید ها یه سلام و خداحافظه!سکوت بدی هست تو اتاق حوصلم سر رفت:/
پی نوشت :یک بار دیگه دعا میکنم آدم تو شهر غریب بیمار نشه...:(