قصه های من و دادا
کلا محبت های ما من و داداشم کاملا برعکسه شکلش کلن با مال بقیه فرق داره!
اون فرزند اول خانوادس و من آخری
نمیشه دو دقیقه ما کنار هم بشینیم جیغ آدمو در نیاره!ایضا
منم لجشو در نیارم :))آ
آخرش به مادر متوصل میشه میگه مامان ببین دخترتو چقد پرو شدههههه
مامانم میگه واااااااای از دست شما دو نا عین بچه پشت سر همی میمونین بعدم بابام بهش میگه دخترمو اذیت نکن:)))
یا وقتی خیلی بحث بالا بگیره(همش شوخیه هااا!)دست ادمو میگیره انقد محکم فشار میده که عملا له له میشه!
این سری میخواستم بیام نشد خدافظی کنم ازش خودش پیام داد (خدافظ کله پوک!)
منم گفتم خدافز کچل دستت درد نکنه:))
کلا محبت تو کلمات سرازیر من درکش میکنم شدییییید
کنار همه ی اینا نمیدونم چرا اینقد این دخترا داداش هاشونو دوست دارن و اونا عین خیالشون نیس!!
من شب خواستگاری و عروسیش بشدت گریه کردم چون بیشتر هر کسی دوسش دارم...زیاد اون همیشه سعی میکرد کاری کنه من مستقل بار بیام...
الانم که بابا شده و اینا فسقلی کلا جای ما رو گرفت حسودم خودتونین:|