دختر شیرنی فروش
خب خدا رو شکر از اون حال و هوا در اومدممم
الان اگه خاطره های بازار کوچیکمون (مربوط به برنامه کانونمون)و کویر رو نگم دق میکنم بذارین بگم خب
اونجا من صاحب غرفه ی شیرنی و چایی و دمنووش بودم..با یکم از بچه های دیگه وقتی میرفتیم کلاس جاهامون عوض میشد ...
کلا این شیریینیا همش به ادم چشمک میزد.دانشجوها هم نمیدونستن کدومو انتخاب گفتند..از من میپرسیدن مواد اینا چیه؟؟؟کدومش خوش مزه تره....منم گرونترینشو میگفتم این در حالی که اصن نخورده بودمش:))
بابا من خودم شیرینی فروش یا پز بودم یا هفت پشتم چه میدونم خوب از چی تشکیل شده .ولی خب ضایع بود بگم نمیدونم مثلا میگفتم ژله بستنیه:))
کلی هم اونجا جفتی می اومدن بچه ها دختر پسری ...پسره به دختره میگ عشقمممم کدومو دوست دارررری بخرممم..
وجدانم راضی نشد بهشون گرون تر بدم آدمم اینقد لووووووووس!!!!!!
ولی دو سه مورد حالشونوگرفتم:)
حالا ما بدبختا یه چیز میگرفتیم دو سه تایی با هم میخوردیم خخ پول نصف نصف..
کویرم خیلی جالب بود خاکش خیلی نرم بود استاد میگفت خاک ونوع کویر با همه جا فرق داره خاک ها رو پس میزدیم میرفتیم میخابیدیدم رو خاک ها و رومون بچه ها هاک میریختن خیلی باحال بود:)
اونجا با یه مترسک عکس گرفتیم من و دوستم استاد کلی بهمون خندید:/ بی ذوقا
اینقد دوست داشتم شب کویر رو بیبنم نشد ولی..
- ۹۴/۱۲/۱۵